ادبیات و فرهنگ
آبادِ آبادِ آبادان ای راز هر عشق و آبادی
باز آی و جانم بسوزان های ای تیرخورشید مردادی
ای مایه های گل اندوه سنگین تر از شانه های کوه
با سبزی نرم اقیانوس تا موج خیز غم و شادی
دنیا جوان است و پیرم من در دردهایم اسیرم آه
بگشای چشمان دریایی آن دشت رنگین آزادی
عذرا تر از هر زلیخایی شیرین تر از هر چه لیلایی
من موج مجنونیِ نیلم یا تیشه ی تلخ فرهادی
روزی که « من » در کنارت بود با بید ها بی قرارت بود
چشمی نکردی نظر سویش با - باغ ناز خدادادی –
دادم دلم را به چشمانت سرمست و خوش از بهارانت
چون اشتران از بیابانت خار مغیلان به من دادی
برازجان – 16 خرداد 95